|
شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 18:49 :: نويسنده : حامد باوی
میـشـوی؟ من دلی ویـرانـه ام، آرام جـانـم میشـوی؟ عاشقی دیوانه ام، روح و روانم میشوی؟ برگ برگ لحظه هایم عشق مجنونی شده لیـلی هـر بـنـد بـنـد اسـتـخـوانـم میشوی؟ ارزشت را جان من هرگز ندارد ای عزیز تـهـفـه ای نـاقـابلم، بـار گـرانـم میشـوی؟ من میان هـر غـزل گمنـام در عشق تـوام با خودم بـیگـانه ام، نـام و نشانم میشوی؟ تو اگـر قـابـل بدانی شاعـر چشمت شـوم! ای تو عشق بی کران، ورد زبانم میشوی؟ یک تـَمـنای دلی دارم که پـاسخ بشنـوم من خزانی بی طـلـوعم، نوبهارم میشوی؟ حامد باوی نظرات شما عزیزان: س .ف
ساعت20:48---16 تير 1392
سلام عرض شد قربان - اشعار و رباعی های زیبایت مرا در خود گم کرده است <img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(5).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(5).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(5).gif" width="18" height="18">
سنا صفاتی
ساعت19:36---24 فروردين 1392
آره، میشوم، تو آدرس بده من میشوم...
|